یکی از دغدغه های هر روز من در راه رفت و برگشت از دانشگاه بو هست البته بگم که تو آزمایشگاه هم جور دیگه ای با این مسئله دست و پنجه نرم میکنم (دست و پنجه که چع عرض کنم یک عدد بینی و یک عدد مغز نرم میکنم) هر روز که سوار تاکسی میشم متاسفانه یا ماشین بوی خیلی بد میده یا اینکه مسافران بوی سیگار و عرق و ... حتی مشاهده شده بعضی ها بوی غذاهای مونده میدن انگار مثلا با لباس بیرون آشپزی میکردن... خودم بعضی وقتا عذاب وجدان میگیرم که چرا اینقده تو دلم سرزنششون میکنم ولی خب خدایی مسواک رو که میتونن بزنن! حالا تو این وسط راننده تاکسی عزیز پنجره ها رو به بهونه سرما میزد بالا و بخاری رو هم روشن میکرد که قشنگ قابل تصوره حال من که وقتی راننده به گوشزدهای من توجه نمیکرد برای پایین اوردن شیشه مجبور میشدم الکی بگم تنگی نفس  دارم تا یک هوای تازه رو حس کنم که البته الان با تغیییر فصل به بهار وضعیت کمی بهتر شده... بعدش حالا میگن چرا مردم از وسیله نقلیه استفاده نمیکنن!!! رفت و امد با اتوبوس هم کلی وقت گیره و اینجاست که همیشه گلایه دارم از دوری دانشگاه به خونه و البته از داشتن حس بویایی حساس

ایکاش یه کارخونه بزرگ عطر میتونستم داشته باشم که به هرکس که سوار تاکسی میشه عطر رایگان بدم به همراه اشانتیون بازم رایگان آدامس... البته اونموقع اونقدر پولدار میشدم که ماشین شخصی میداشتم...