امروز تو سال جدید اولین روزی بود که رفتم به آزمایشگاه و کار رو پروژه رو شروع کردم، صبح رفتنی خیلی هیجان داشتم و دلم خیلی تنگ شده بود برای پلیمرهای سنتزیم. اخرین بار فکر کنم 22 اسفند بود که به آز رفته بود. تصورشو که میکنم دلم خیلی میگیره ...واقعا این یه ماه چقدر بهم سخت گذشته بود ولی واقعا تصمیم گرفتم دیگه نا شکری و ناله نکنم، هرچی بوده گذشته و باید تلاشمو کنم که از مامان مراقبت کنم...

بچه ها کلی باهام حس همدردی کردن و خلاصه تا نزدیک ساعت دو کار کردم چون حال جسمیم زیاد خوب نبود دیگه زودتر برگشتم. اینروزا به طور کاملا رویا وارانه بارون خیلی زیادی میاد شب تا صبخ و صبح تا شب، هواشناسی رو که دیدم تا اخر هفته همینجوری بارونیه و خداکنه هفته های بعد هم اینجور باشه ولی یکم با دمای ملایم چون واقعا خیلی سردمه

به امید خدا روزهای جدید رو سعی میکنم فعالیتمو بیشتر کنم و کمتر تو حالت دپرسینگ باشم