بالاخره امروز مامان از بیمارستان ترخیص شد و برگشت به خونه. چقدر روزهای سختی داشتیم تو بیمارستان ولی خب خداروشکر که روزهای سخت هم مثل روزهای خوب میگزره گرچه سرعت کمی آهسنه تره ولی باز خداروشکر. دوباره خونه روشن شده و روح گرفته، صدای مامان انرژی و شادی خونمونه و امیدوارم خداوند به تمام مامانهای دنیا سلامتی و طول عمر زیاد بده. همه چی برامون با شوک روحی شد ولی خب تونستیم با توکل به خدا این بیست و یک روز رو بگزرونیم. پختن غذا و خرید و مواظبت از مامان یه طرف ولی پذیرایی از عیادت کنندگان محترم مامان هم یه طرف. خیلی از لحاظ جسمی ضعیف شدم همش تو بیمارستان بودن و اسنرس داشتنو و غذا نخوردن حسابی ضعیفم کرده ولی باز همه این خستگی ها فدای یه تار موی مامانم.

از صمیممممممم قلبم خوشبختم که مامانمو دارم و سعی میکنم قدرشو خیلی بیشتر از گذشته بدونم.