چیزی که این مدت تو مجلس های ترحیم مادربزرگ فهمیدم اینه که شرایط زندگی مثل دوستان و محیط تحصیل و کارو ... شخصیت ادم هارو میسازه.
دخترهای فامیلی که روزگاری همنشین من بودن و شاید منم مثل اونا بودم الان چقدر تغییر کردن و دیگه اصلا نمیتونم خیلی هاشونو درک کنم. دیدن خیلی هاشون فقط مرتبط شده به دید و بازدید عید ولی این مجلس ها فرصت یشتری رو ایجاد کرد که ببینمشون و دیدم که چقدر شرایط و محیط ودوستان و  البته پدر و مادر تو شخصیت ادم ها تاثیر گزاره...
یه زمانی از دست مامان ناراحت میشدم که چرا دوستامو چک میکرد و نمیزاشت با هرکسی دمخور بشم و تازه میفهمم من بهترین مامان دنیا رو دارم و اگه خودم یه روزی بچه داشته باشم دقیقا رفتارهای مامان رو روش پیاده میکنم به اضافه اینکه اندازه خودم نازک نارنجی نمیکنمش...
یه چیز دیگه اینکه واقعا درسته که دوستا و نزدیکان رو فقط روزهای سخت باید شناخت، واقعا منم شناختم مخصوصا اون دسته که میدونن اعصاب معصاب نداری و  تو تلگرام  هی پیام میدن و از سمینار میپرسن (حتما باید یادم باشه ازین به بعد لست ریسنتلی کنم)
خب دیگه من برم سراغ ترجمه کتابم که واقعا خیلی سرش گیر کردم ایکاش اصلا قبولش نمیکردم، خدایا کمک کن زود تمومش کنم
امیدوارم خداوند این روزهای کابوسی رو ختم بخیر کنه